در عالمی که با خود رنگی نبود ما را
بودیم هر چه بودیم او وانمود ما را
مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی
خورشید التفاتش از ما زدود ما را
پرواز فطرت ما، در دام بال می زد
آزاد کرد فضلش از هر قیود ما را
اعداد ما تهی کرد چندان که صفر گشتیم
از خویش کاست اما بر ما فزود ما را
بیدل دهلوی
حضرت علی (ع) : هشت کس اگر اهانت دیدند دیگری را ملامت نکنند: 1- آنکه بی دعوت بر سفره ای حاضر شود 2- آنکه بر صاحب خانه حکم کند یا دستور دهد 3- کسی که از دشمنان خیر خواهد 4- کسی که از لئیمان کرم طلب کند 5- آنکه بدون اجازه وارد سخن محرمانه مردم شود 6- توهین کننده به پادشاهان 7- شرکت کننده در مجلسی که اهلش نیست 8- و آنکه برای کسی سخن گوید که گوش نمی کند.
نصایح صفحۀ 281.
باشگاه خبرنگاران جوان
تـــو
بوته ای گـل سـرخ
مـــن
باغـبـانـی ناشی
تا تو بخواهی بشکفی
من هزار زخم خوردهام
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
حافظ
سلام عرض تشکر خدمت شما مهربان دوست وبلاگیم...[قلب]
مهمان میکنم شمارو برای خواندن دل نوشته ای ساده از شاهدخت ایرانی....[گل]
به پای عشقت تاآخرین نفسم میمونم ...
و برایت عاشقانه زندگی میکنم حتی اگر که نباشی...تک تک نفس هایم ،تپش قلب من نوای عاشقی از عشقم را خبر میدهد ...ای معشوقه من روزها درحال گذرند چشمانم در انتظار تو هستند ...بیاو دستانم را بگیر...مرا به مهمانی آغوش خود دعوت کن..بیا و ریسمان عشق مان را محکم کنیم ...بیا مرا از این تنهایی..از این روزهای بی تو بودن آزاد کن...هرروزم با خیال تو ...با فکر کردن به اینکه اگر کنارم بودی چه عاشقانه برایت از عشقم میگفتم و برق چشمان تو مرا مجذوب خود میکرد..
سالها هم بگذرد و تو به عقب برگردی مرا خواهی دید...فقط من ..یک عاشق که عاشقانه به پایه عشق تو عمرش را فدا کرده ...
دلنوشته های شاهدخت ایرانی...
وبلاگ شاهدخت ایرانی:bad3.blogfa.com
سلام
خوش اومدی
موج ، موج است
چه در دریا باشد
چه بر مو های تو
هریک
به شکلی مرا
غرق خواهد کرد ...
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
حافظ
از آشنایی باهات خوشبختم:)))
منم همینطور
مرسیییی عزیزم
زنده باشی
صف مژگان تو بشکست چنان دلها را
که کسی نشکند این گونه صف اعدا را
نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن
کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را
گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس
ای بسا نور دهد دیدهٔ نابینا را
بیبها جنس وفا ماند هزاران افسوس
که ندانست کسی قیمت این کالا را
حالیا گر قدح باده تو را هست بنوش
که نخوردهست کس امروز غم فردا را
کسی از شمع در این جمع نپرسد آخر
کز چه رو سوخته پروانهٔ بیپروا را
عشق پیرانه سرم شیفتهٔ طفلی کرد
که به یک غمزه زند راه دو صد دانا را
سیلی از گریهٔ من خاست ولی میترسم
که بلایی رسد آن سرو سهی بالا را
به جز از اشک فروغی که ز چشم تو فتاد
قطره دیدی که نیارد به نظر دریا را
مکن تکلیف همراهی به ما ای سیل پا در گل
که دست از جان خود شستن به دریا میبرد ما را
صایب
مژه بر هم نزدم آینه سان در همه عمر
بسکه در دیده من شوق تماشای تو بود
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
و چنان محو که یکدم مژه بر هم نزنی
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو بقدر مژه بر هم زدنی
ه.ابتهاج