ای دل



تو خضرِ واقف از غیبی و من موسای بی‌صبرم

چه دشوار است از کارِ تو ای دل! سر درآوردن..

فاضل نظری

نظرات 2 + ارسال نظر
mr-ivan شنبه 3 دی 1401 ساعت 22:02

هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد



در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد



چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد



گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد

رفتی و غم‌ها در دلم، خوش آنکه باز آیی و من
گویم غم دل یک به یک با غمگساری همچو تو

هاتف_اصفهانی


mr-ivan یکشنبه 27 آذر 1401 ساعت 15:19

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم

سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم

تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم

کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم
علم عشق تو بر بام سماوات بریم

خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا
همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم

ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بریم

شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم

قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم

فتنه می‌بارد از این سقف مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه از همه آفات بریم

در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم

حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد